دو شنبه 25 شهريور 1398
ن : جغله سابق

خوابم میاد ...

خیلی زیاد خوابم میاد...

آرام آرام بخواب ......

این دنیا جای آدم های بازنده نیست.....




دو شنبه 25 شهريور 1398
ن : جغله سابق

هعییییییی




یک شنبه 24 شهريور 1398
ن : جغله سابق

عجیب نیست که همه علائم یه افسردگی خوب و ارگانیک را دارم.

امروز 7 صبح با حضرت مادر زدم بیرون تاحوالی ساعت 9 صبح هوا دیگه سرد شده دروغ نگم یخ زدم جوری که مثل همیشه به نور خورشید پناه بردم به نورش ایمان دارم وبه شدت معتقدم که نور خورشید برای هر آدمی لازمه وجزوه نیاز موتورشه....

یکم دیوانه شدم ودرد روحی امانم را بریده یه قبر فقط یه قبر که آروم توش بخوابم....

 




شنبه 23 شهريور 1398
ن : جغله سابق

توصیف میکنم قراره دوباره بلندشم

سمانه راست میگفت برای شروع هیچ وقت دیر نیست سمانه در موج اتفاقات زندگیم به صخره ی مقاومت خورد زمانیکه نای راه رفتن نداشتم دستم را کشید مرا فاتح قله کوه کرد گویا در وجودم ودروجودش چیزی بود که مارا بهم گره زد دوست شدیم اما مدتیست ازش خبر ندارم خودم هم حوصله ی خودم را ندارم واورا مزاحم نه اما دوست ندارم ناقل حال بد به او باشم سمانه دختر ساده ای است و میشه گفت کمی دهن بین پخته نیست وسرد وگرم روزگار را چشیده اما فراموش نکرده..

گاهی فکر میکند تنها او سختی کشیده مرا امیدوار میکرد اما من دد دادن امید به او اصلا موفق نبودم ...

دلم برایش تنگ شده خیلی زیاد ...

گاهی نگرانم میشود واین نگرانی ها عصبیم میکند باخود میگویم مگر من چمه که او همش از سلامتیم پرس وجو میکند من خودم را شبیه طرز فکر او کردم خودم را ضعیف وناراحت دیدم وخیلی خودم را شبیه آدم ذهن سمانه کردم اما دیگر نه...

هرگز هرگز وهرگز ....

من ضعیف نیستم ودیگر نمیخواهم بازیگری کنم من میجنگم اری دوباره میجنگم وبا فکر وعملی یکسان شروع میکنم..




شنبه 23 شهريور 1398
ن : جغله سابق

وقتی برای میترا از ۳ آبان ۸۸ گفتم گفت چقدر وحشتناک چه اشتباهات فاحش پزشکی پی درپی فکر نمیکردم داستان دیابتی شدنم برای دیابتی های دیگه انقدر ترسناک باشه /:




شنبه 23 شهريور 1398
ن : جغله سابق

در اوج بی انگیزگی وبی برنامگی شب های طولانی به روزهای کوتاه تبدیل میشه این تبادلات ادامه داره...

از آدم جنگ جو تبدیل شدم به یه موش که تزس از روبه رو شدن با هرچیزیو داره من نترس بودم اما گاهی باخودم لج کردم لجاجتی که از سر بچگی نبوود از سر خستگی بود...




شنبه 23 شهريور 1398
ن : جغله سابق

فیلم  قسم رو دیدم با حضرت مادر دیروز دلو زدیم به دریا رفتیپ سی نما چقدر خوب بود فیلم جالبی بود در اوج غم شاد بود واصلا شبیه آنونسش موج منفی نداشت ژانرش اجتماعی بود روز سینما مبارک ...




جمعه 22 شهريور 1398
ن : جغله سابق

امروز اولین روز رفتن پیشه mr.gبود .

بدنبود حداقل خالی شدم ....




پنج شنبه 21 شهريور 1398
ن : جغله سابق

برای توصیف حالی که داشتم باید ساعت ها تایپ کنم عصبی وخسته وناراحت..

شنیدن هق هق گریه ام برایم عجیب بود وانگیزه زندگی را فقط برای یک ساعت دیگر داشتم وشب هامرا میترساند چون قرار بود که بازهم صبح شود روزی تازه غرق در درد بودم ودرد روحی تمام زندگیم را ویلچرنشین کرده بود فقسه سینه ام میسوخت ومی ساخت نفسم تنگ میشد ودستانم سرد وسرم گیج میشد وچشمانم تار ...

دلم آغوش گرم مرگ راطلب میکرد وآینده را  تاریک وعمرم را تمام شده میدیدم ودلم فقط پایان می خواست دیگر حتی حامی هم نمیخواستم ودیگر توان ایستادن هم نداشتم چه رسد به جنگیدن...

کسی حتی با آن همه غلظت خون نفهمید که دردم چیست واز کجاست گویا سهم من درد کشیدنی بود که بر خودم پیدا وبر دگران پنهان بود

ساختن وسوختن با بیماری مزمنی که درمانی ندارد و همه  آن را عادی میپندارند سخت بود ووقتی زبان به گلایه از فرط خستگی باز میکنی به تو میگویند مگر عادت نکرده ای وتو لبخند میزنی که نه من به درد عادت نکرده ام اما تحملم بیشتر شده..

درد تزریق روی تورم تزریق قبل ولیپوتروفی که ران وبازو وشکمم را فرا گرفته ودرد سوزن های که بی وقفه به نوک انگشتانم فرو میرود عصبی ترم میکند..

واما درس مشقی که جانم نمیکشد استرسش را ...

کنکور واژه ترسناک که تلاشم را زیر سوال میبرد.

وبالا وپایین بودن عدد قندم که از ۴۵ تا ۴۴۵ بدنم را میکشند چه در پرواز وچه در فرود درد میکشم.

ازامام شهیدم تنها میخواهم به من توانی بدهد وپشتیبان ویژه ام در رسیدن به هدفم باشد وتنهای نزارد من در زیارت اولم در کربلا تنها دعایم برای خودم همین بود حتی شفا نمیخواهم چون شاد کردن‌ دل دیگران وخدمت به خلق شیعه از درد نکشیدن من شیرین تر است..

شیرین تر ازاین درد به عمرم نکشیدم....

 




پنج شنبه 21 شهريور 1398
ن : جغله سابق

سلام 

حال خودم خوب است وتاسوعا وعاشورا گذشت گاهی دلم بد دل تنگ میشود

خستگی روحی وجسمیم کمتر شده و پاییز فراخوان زده برای نفسی جدید واز روی هدفی بزرگ ..

کاش میشد قوی شوم به اندازه بچگیم قوی ترین فرد زندگی خودت بودن هنر کمی نیست .

دستانم بازیچه خشمم شد وبازهم شروع کردم به تبدیل درد روحی به درد جسمی کبودی وزخم های روی دستانم ورد خونم روی کاغذ دیواری اتاق نقش دردم شد که به یادگار ماند.

ترس از شروع دارم اما گویا انرژی ماورایی به من میگوید که میشود وگویا امامم حاجتم را روا میکند ومن چه گناهکار باقی میمانم وشرمنده...





تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان زندگی دوباره و آدرس myhealth.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.